پاییز!
ای فصل زرد، خشک، و سرد!
پاییز، ای فصل جدایی اجباری برگ از درخت،
ای پاییز بی رحم، تو با واژه هایم چه کردی که دیگر سرخ و نارنجی بودن برگهایت را به رُخ کاغذ نمیکشم؟
چه کردی که نارنگی هایت دیگر عطری ندارند..
تو با این سردی ات، درد و غصه های گاه و بی گاهت را نصیبم کردی!
این بود قرار ما؟
منِ دیوانه مثل هر سال منتظر آمدنت بودم، تا با بوی نارنگی هایت، فراموش کنم آنچه را که بهار و تابستان از من ربوده بود...
منتظر بارانت بودم، تا بیاید، بشوید و با خود ببرد سایه غم ها را..
تو چه کردی با من؟
هدیه کردی بر من و واژه هایم،
بغضِ پنهانِ قلم
تو(پاییز) بر من ثابت کردی
اشک از چشم جدا میشود
و برگ زِ درخت....
#فاطمه_مهماندوست
برچسب : نویسنده : fatemamehmandoust577 بازدید : 94