هنر و ادب

ساخت وبلاگ

با تمام احترامی که به هنر نقاشی دارم، با صراحت میتوانم بگویم من هیچ علاقه ایی به نقاشی نداشتم!

دوستان زیادی دارم که کارشان کشیدن نقاشی است، نمیدانم چرا این علاقه که عده ایی را به وجد می آورد چرا در وجود من نیست؟

بر عکس تمام کودکانی که نقاشی دوست دارند من از بدو تولد علاقه چندانی نداشتم، شاید گهگاهی در عالم کودکی خط و خطوطی پراکنده روی کاغذی انداخته باشم ولی به صورت جدی و به عنوان علاقه و شوق این کار را هیچ گاهی انجام نداده ام!

تا اینکه وارد دنیای ادبیات شدم، وقتی زندگی ام امیخته با شعر و نویسندگی شد، وقتی آثار بزرگان دنیای ادبیات را خواندم، نه تنها علاقمند دنیای هنر نقاشی شدم بلکه توانستم شباهت این دو یعنی شعر و ادبیات را درک کنم!

همچنین من دریافته ام که شعر و نقاشی وجه مشترک نزدیکی باهم دارند، شعر مثل نقاشی است و نقاشی شبیه شعر. آنچه از درون یک شاعر و نقاش بیرون میشود، چه با رنگ چه با کلمه، پیوند میخورد به درک و فکر مخاطب، شاعر و نقاش هر دو هنرمندانی هستند که میتوانند به نوبه خود دنیا را تغییر دهند، یکی توسط کلمات و دیگری توسط رنگ، کلمات روی برگه کاغذ جاری میشوند تا آنچه در دل شاعر و نویسنده است را بیان کند، کلمات همدم تنهایی یک نویسنده هستند که همیشه به سراغشان میرود ، همانگونه که یک نقاش به سراغ جعبه های رنگ و بوم سفید میرود!

شباهت دیگر شاعر و نقاش این هست که هردو هدف مشترک از جهان دارند، هردو به جزئیات و ریز و درشت های جهان و طبیعت میپردازند!

شاعر با دقت و وسواس زیاد برای نشان دادن شادی و غم، شکوه عشق، وصال و فراق کلمه دست‌چین می‌کند و نقاش سیاه می‌کشد بر عزا و سرخ بر عشق.

گاهی با تماشای یک نقاشی که تصویر بارانی دارد، زیر بارانش خیس شده و غرق تصویر میشویم، و گاهی با خواندن یک شعر قلبمان به تپش های تند می افتد، و یا اشکی از گوشه چشممان سرازیر میشود!

من هیچ شباهتی در هیچ هنری به جز نقاشی با ادبیات ندیده ام، و همین باعث شده من به شباهت این دو پی برده و شیفته هنر نیز بشم، این یک بار دیگر ثابت میکند وقتی عاشق چیزی باشی هر چیزی که به او مربوط باشد تو را شیفته خودش میکند، من عاشق ادبیاتم و پیوند هنر با ادبیات مرا خلاف عادتی که سالها داشتم علاقمند هنر کرد!

خاصیت عجیبی دارد عشق، هرچیزی متصل او گردد دیگر نمیشود از او چشم پوشید!

در همین حال دریافت شباهت ها میان هنر و ادب بودم که چشمم به یکی از اشعار سهراب سپهری افتاد که چه زیبا این دو را پیوند داده است:

وقت آن است

که برخیزم

رنگ را بردارم

روی تنهایی خود

نقشۀ مرغی بکشم…

و در اخر اینکه شعر و نقاشی طوری شبیه یکدیگر اند که  آن‌ها وقتی با درهم آمیختن رنگ‌ها و به رقص درآوردن کلمات چیزی را توصیف کردند مقابل ما می‌گذارند تا ببینیم و لمس کنیم.

 

شهریار...
ما را در سایت شهریار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemamehmandoust577 بازدید : 76 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 8:46